www.iiiWe.com » زود قضاوت نکنیم

 صفحه شخصی رضا مهیاری   
 
نام و نام خانوادگی: رضا مهیاری
استان: تهران - شهرستان: تهران
رشته: کارشناسی عمران - پایه نظام مهندسی: ارشد
شغل:  مهندس ناظر
شماره نظام مهندسی:  103016044
تاریخ عضویت:  1389/03/13
 روزنوشت ها    
 

 زود قضاوت نکنیم بخش عمومی

18

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ... دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟!

فردا مادرت رو میاری مدرسه...

می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم! دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد...

بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت: خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن... اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه...

اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ... و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد
. . . .............................. .................................. زود قضاوت نکنیم

یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 10:04  
 نظرات    
 
محمد مهدی مدرس نیا 21:27 یکشنبه 16 بهمن 1390
0
 محمد مهدی مدرس نیا
آفرین به شجاعت وجسارت سارا
حامد حقی 22:05 یکشنبه 16 بهمن 1390
0
 حامد حقی
............................................. خیلی عالی بود.یخ کردم.
کیوان احمدی 00:50 دوشنبه 17 بهمن 1390
3
 کیوان احمدی
آدم ترک تحصیل قرار میگیره
محمد ذوالفقاری 08:58 دوشنبه 17 بهمن 1390
0
 محمد ذوالفقاری
با قسمت اول روزنوشت مهندس صاحب جمع موافقم . ممنونم آقا رضا
محمد علی سعیدیان 10:14 دوشنبه 17 بهمن 1390
0
 محمد علی  سعیدیان
من در سیستان و بلوچستان زیاد دیدم و شنیدم این واقعیت اجتماع الان ماست(پدر من معلم بود)
شکوه هوشمند 13:29 دوشنبه 17 بهمن 1390
0
 شکوه هوشمند
:( موندم چی بگم
مهدی سلطانی 14:30 سه شنبه 18 بهمن 1390
0
 مهدی سلطانی
دفتر مشق من خیلی تمیز بود چون همیشه یادم میرفت مشق بنویسم و هر روز یه دست کتک درست حسابی از معلم میخوردم.....!!!!
سروش احمدی 23:03 چهارشنبه 19 بهمن 1390
0
 سروش احمدی
رضاجان سلام
حتی اگه داستان باشه، سناریوی زیبائی داره!
ممنون.
مهدی فولادگر 23:20 یکشنبه 23 بهمن 1390
0
 مهدی فولادگر
اصلا داستان قشنگی نبود .
فکر کردم این روزنوشت هم مثل بقیه روزنوشتهایت بود مهندس وگرنه اصلا بازش نمی کردم .

از همین قصه هاست که هنوز در خم یک کوچه ایم . 10 نمره منفی برو حالشو ببر .