صفحه شخصی رضا مهیاری   
 
نام و نام خانوادگی: رضا مهیاری
استان: تهران - شهرستان: تهران
رشته: کارشناسی عمران - پایه نظام مهندسی: ارشد
شغل:  مهندس ناظر
شماره نظام مهندسی:  103016044
تاریخ عضویت:  1389/03/13
 روزنوشت ها    
 

 چند بیت شعر از رضا مهیاری بخش عمومی

19
برای دریافت فایلها باید از نرم افزار های ویژه دانلود استفاده نمایید. (برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید)


میگن چهل سالگی حال و هوای متفاوتی داره
حالا که چهل ساله شدم یهو جوگیر شده و مرتکب سرودن چند بیت شعر شدم
جالبه که پررو هم شدم و برای همه ارسال کردم
خدا به دادم برسه با کامنتهایی که برام ارسال خواهد شد

چهارشنبه 30 آذر 1390 ساعت 12:05  
 نظرات    
 
رها شادزی 16:35 چهارشنبه 30 آذر 1390
7
 رها شادزی
یه نفر از شب اول قبر خیلی می ترسید، وصیت کرد شب دوم خاکش کنند
بهنام مکسایی 11:15 پنجشنبه 1 دی 1390
0
 بهنام مکسایی
ممنون زیبا بود.خدا بهتون صبر بده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بهنام مکسایی 11:16 پنجشنبه 1 دی 1390
0
 بهنام مکسایی
آقای مهیاری دور از جون.
یحیی بهمنی 11:37 پنجشنبه 1 دی 1390
2
 یحیی  بهمنی
آقا رضای چهل ساله، که از چهل کاندیدای عضو برتر سایت بودین، در چله زمستون، چل‌چلی زیبایی که سرودین رو بهتون تبریک میگم!
امید اینکه ذخیره‌ای باشد بر روز محشر، دعایتان مستجاب، ایمتان شاد و بکام و انجامتان نیکو ...
وحیده طباخها 14:33 پنجشنبه 1 دی 1390
2
 وحیده طباخها
خیلی عالی بود
خودِ شاعرتونو مخفی نکنید! ;)
مهدی قنواتیان 15:35 پنجشنبه 1 دی 1390
1
 مهدی قنواتیان
تشکر و برقرار باشی - اما کلمه ( امان از ) هشت بار تکرار شده که پیشنهاد می شود از تکرار بپرهیزید ...
رابین صدیق پور 16:05 پنجشنبه 1 دی 1390
1
 رابین صدیق پور
سلام.
خوشحالم که در بین ما یک سراینده توانا وجود دارد.
جناب مهیاری عزیز، آیا سروده ای هم در مورد زیباییهای طبیعت و یا مضامینی مانند آنچه که در سروده های بانو پروین اعتصامی وجود دارد، دارید؟
بسیار خوشحال می شوم اگر اما را از آن بهره مند سازید.
حسن ابراهیمی 19:59 پنجشنبه 1 دی 1390
0
 حسن  ابراهیمی
جناب مهیاری عزیز اول سلام عرض میکنم خدمت شما

دوم شما چهل سالتونه ؟ فکر میکردم کمی بیشتر از چهل باشید , پس زیاد با هم فاصله سنی نداریم , من هم حدود هفت سال دیگه می پیوندم به شما.

جوگیر چرا آقا ؟ مگر شعرای دیگر که به شهرت رسیدند از کجا شروع کردند ؟ مطمئنا هیچ شاعری مادرزادی شاعر به دنیا نیامد , جامی هم از چهل سالگی شروع کرد به سرایش شعر و چقدر هم موفق بود در کارش.

اینطور که از این شعر شما پیداست , نگاه شما به دور دستهاست و گستره ی دید وسیعی دارید , راستش من از وزن و قواعد شعری چیز خاصی نمیدونم که از این لحاظ نقدش کنم , اما به نکات ظریفی اشاره داشتید که قابل تحسین هستش , امیدوارم شاهد شعرای زیبای شما باشیم و تنوع در موضوعات را هم در سرایش خود منظور کنید.

ذکر این نکته را هم ضروری میدانم که شاعران این نسل اگر به شعرهای شاعران قدیمی بیشتر توجه کنند و قضیه دستشون بیاد که اون شاعرها در شعرهای خود به چه موضوعاتی اشاره داشتند که شعرهای آنها همواره مورد قبول همگان هست , خیلی کمک می تونه بکنه به شاعران امروزی که اینها هم شعرهای ماندگار از خودشون خلق کنند.

موفق باشید
رضا مهیاری 01:15 آدینه 2 دی 1390
0
 رضا مهیاری
آقای صدیق پور مبالغه فرمودید
بخدا اگه از چند بیت پراکنده بگذریم ایم اولین باره که خطا کردم
از همه دوستان ممنون ولی من اصلا اینکاره نیستم
نمیدونم چی شد دست به این کار زدم
محسن مطلع 10:59 آدینه 2 دی 1390
0
 محسن مطلع
هرگز از درد آنگونه نرسته ام
که به اندوه عشق نشینم
حسرتی بزرگ در سینه مانده است
دیرست دردی عمیق که ذهن را می کاود
مرا کهنه زخمی به سینه ،نهفته آرزویست
اینک که تن خویش به اندوه فردا نشینم

زمستان 1370
یحیی بهمنی 09:39 شنبه 3 دی 1390
2
 یحیی  بهمنی
آقا رضای عزیز؛ شاعر 40 ساله سایت؛ سلام مجدد.

1) ضمن پوزش،اشتباه تایپی کامنت قبلیم را اصلاح میکنم: ایامتان شاد. (که "ایمتان شاد" درج شده بود)
2) جسارتا، اگه اجازه بدین، یه اصلاح کوچولو رو متذکر بشم:
از لحاظ معنایی، یک بیت مانده به آخر، صحیح نمی‌باشد.(یابن زهرا، یعنی: ای پسر زهرا)، پس بهتر بود فعلش متناسب با فاعل می‌بود: مثلا: "چو دستم را بگیرد ابن زهرا ..." یا "چو دستم را بگیری یابن زهرا..."

بازهم از فوضولیم معذرت میخوام.
هر روزتان شاعرانه‌تر از روز قبل باد...
رضا مهیاری 12:37 شنبه 3 دی 1390
0
 رضا مهیاری
بهمنی جان ممنون از لطفت
راستش اگه توی شعر خطاب قرار دادن یابن زهرا باشه شما حق دارید ولی در این بیت یابن زهرا به عنوان یک لقب یا کنیه در مورد سوم شخص مفرد بکار رفته و "بگیرد" درسته. البته اگه بازم اشتباه میگم بفرمایید اصلاح میکنم
مهدی سلطانی 12:42 شنبه 3 دی 1390
0
 مهدی سلطانی
به به....
می بینم که مهندس شاعر هم داریم
مهندس مهیاری پس چرا تا حالا چشمه شعرتون نجوشیده بود؟
م افتخاری 12:48 شنبه 3 دی 1390
1
 م افتخاری
جالب بود آقای مهندس
سپاس
جسارتاً اگر "فضولی " نباشد من هم با بند دوم کامنت اخیر آقای مهندس بهمنی موافقم
و از طرفی با آقای مهندس صدیق پور عزیز هم موافقم چرا که وزن و مضمون این شعر با اشعار پروین همخوانی زیادی دارد
سایه ذاکری 20:26 شنبه 3 دی 1390
0
 سایه ذاکری
آقای مهندس کارتون خیلی قشنگ بود که احساس این شعر و با بچه های سایت قسمت کردین
ممنون و موفق باشید
معصومه السادات میرافضلی 08:30 یکشنبه 4 دی 1390
0
 معصومه السادات  میرافضلی
سلام.خیلی شعر قشنگی بود. اگر واقعا بار اول بوده خیلی استعدادتون بالاست.تبریک می گم .
علی کاوه 14:18 شنبه 10 دی 1390
0
 علی کاوه
کلام های واپسین امام محمد غزالی (رح)

شیخ احمد غزالی، برادر حجةالاسلام امام محمد غزالی، گفته است: «روز دوشنبه به هنگام صبح، برادرم وضو ساخت و نماز گزارد و گفت "کفن مرا بیاورید" آوردند. گرفت و بوسید و بر دیده نهاد و گفت: "سمعاً و طاعةً للدخولِ عَلی الـمَلِک" آنگاه پای خویش را در جهت قبله دراز کرد و پیش از برآمدن خورشید راهی بهشت گردید.» در زیر بالین یا بالش وی ابیات زیر را دریافتند که ممکن در جریان همان شب آنرا سروده باشد:

چون بعد وفــــاتم مرا جویند گریه کنان

اشک ریزند پی من دوستانم نعره زنان

برگــو بدیشان مپندارید که من مرده ام

برون رفتـــم زین جسد و آزاد گشته ام

من نفخـــه بودم وین کالــــــبد خــاکی

لباسی بود برتنم فرسوده گشت و فانی

بودم گوهــــری اندر میــان صدف

آزاد گشـــــتم ز قیـــد آن بهر هدف

من چون پرنده ای بودم بند اندر قفسی

ترک زندان کــردم بقصدِ باغ و چمنی

شکر خـــدا را کز بند گشتم خلاص

منزلی در بهشتم داد خدای بی نیـاز

پیش ازین چون مرده ای بودم میان شما

حال گشتم زنده، کفنم دهیـد بر باد هوا

قصد سفر بستم و همــــه را کردم رها

باز نگیــــــــرم دولتی زان دارِ فنــــــا

سخن گـــویم با ملکوت عرش معــــلا

حق بینم عیان با چشمِ بی چون و چرا

بر لوح دارم نظر، خوانم همه یک به یک

آنچه گذشته و آنچه گذرد بفرمـــــان حق

خورد و نوشــــم یک رنگست و یک بو

این رمزیست که شـــنو و مکن گفتگو

نه شراب و نه خمار و نه شهد و عسل

نه آب است و نبیذ لیک بود شیر و لبَن

این غــــــذای پسندیدهء رسول خداست

سِریست که فطرت همـــه را مدعاست

صاحبِ خانه زنده است مگر غرق خواب

چون وی بمیرد ز مرگش دوستان شوند بیتاب

مپـنـــدار مرگ را همچون مرگ و فنـــا

کــــان حیــــــات است و اوج آرزو هـــا

ز هجـــوم مرگ تو ترسی بخود راه مده

سفر است در اصل خویش، هراس منه

حُبِّ این جســـــــم را ز خود دور کن

بعـــــــد از آن تماشـای موج نور کن

خوشــــه ها ز مزرع دنیه برچیــــــن

بی توشــــه هرکه برگردد بشود کمین

ز پروردگـــار جهـــــــان گمـــان نیک بَر

شکر حــــق بجـــا آر و سعی بتوفیق بَر

سرشت من و تو یکی بود و راه ما یک

آنچه در تقدیر همه کرده اند می گو لبیک

نفخـــهء روح ما ز یک وجود دمیده است

جسم مارا گوشت و پوست یکسان رسیده است

خوب و بد در جهـــان به امر خــدا بود

خیر ز جانب او، شر ز نفس مـــــا بود

بما دعـــــا کن تا خـدا بر تو رحم کناد

گام بگام ما آیی، ای بر راهت گشــاد!

ز خدای ذوالجلال من طلب رحمت کنم

ز فضل و عطــای او طلب سعادت کنم

برتو من فرستم درود و ســــلام

رحمت خدا باد بر عالم والسلام

برگردان از عربی به فارسی: محمد عمر جویا