صفحه شخصی رضا مهیاری   
 
نام و نام خانوادگی: رضا مهیاری
استان: تهران - شهرستان: تهران
رشته: کارشناسی عمران - پایه نظام مهندسی: ارشد
شغل:  مهندس ناظر
شماره نظام مهندسی:  103016044
تاریخ عضویت:  1389/03/13
 روزنوشت ها    
 

 خاطرات نی نی بخش عمومی

9

خاطرات نی نی :

شروع
تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کرم و فعلا مسکن را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه !!!!!!!!!

اظهار وجود
هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد.

زندان
گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!!

فرق اینجا با آنجا
داشتم با خودم فکر می کردم اگه قراربود ما جنین ها به جای بدن مادر دربدن پدرها زندگی
می کردیم چه اتفاقاتی می افتاد:
احتمالا در همان هفته های اول حوصله شان سر می رفت و سزارین می کردند !!!
کشوی میزشان را از طریق هل دادن با شکمشان می بستند !!!
اگر ویار می کردند باعث به وجود آمدن قحطی می شد!!!
به خاطر بی توجهی تا لحظه زایمان هم سراغ دکتر نمی رفتند و احتمالا در اداره وضع حمل می کردند!!!
اگر بچه توی شکمشان لگد می زد ،آنها هم فورا توی سرش می زدند تا ادب شود !!!
بلوتوث
امروز موقع سونوگرافی هرچی برای دکتر دست تکون دادم که از من عکس نگیر نفهمید،الان حسابی نگران شدم می ترسم عکس هایم پخش شوند چون از نظر پوشش اصلا در وضعیت مناسبی نبودم

بند ناف
امروز همش می خواستم بروم گشت و گذار اما مادر اینقدر نگران گم شدن من است آنچنان مرا با بندناف بسته است که نمی گذارد دور شوم

موج مکزیکی
اینکه بعضی وقتها حسابی قاط میرنم به خاطر امواج موبایل است.مادرم،نمی شود به احترام من کمتر اس ام اس بازی کنی ؟

سکوت سرشار از ناگفته هاست
از بس به خاطر سکوت اینجا عقده ای شدم که تصمیم گرفتم به محض تولد فقط جیغ بزنم تا تخلیه شوم

چندبار مصرف
لابد شنیده اید که یک نفر می رود و از فروشنده می پرسد که آقا نان یک بار مصرف دارید؟و فروشنده میخندد و می گوید مگر نان چند بار مصرف هم داریم؟؟
خواستم بگم اصلا هم خنده دار نیست اینجا هر چیزی که به من برسد دوبار مصرف است اول مامان غذا مصرف میکند بعد من!!!
جغرافیای بدن
فکر کنم در قطب جنوب هستم چون در این مدت اینجا همیشه شب است

رخصت
خب کم کم باید گلویم را برای گریه آماده کنم می خواهم برای خروج رخصت بخواهم .

مادرم ممنونم...........دیگر مزاحم نمی شوم

اولین نفس
کمی استرس دارم همین طور که به لحظه رفتن نزدیک می شوم قلبم تندتر می زند .همه چیز دارد از یادم می رود و احساس میکنم بعد ها چیزی از اینها را به خاطر نمی آورم .......آهای من که هنوز حرفهایم تمام نشده
!!!!!!!!!!!!!!!!

شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 11:48  
 نظرات    
 
فرشاد محمدی 21:22 شنبه 28 اسفند 1389
1
 فرشاد محمدی
سلام بسیار عالی بود ممنونم
سیامک شاهنده 12:42 دوشنبه 29 فروردین 1390
6
 سیامک شاهنده
دنیای عجیبی که همه کم و بیش در اون بودند. هم اونهایکه زنده اند و هم اونهایکه الان دیگه نیستند.خلقت بشر،داستان یا حقیقتی که هیچ انسانی در بوجود آمدن خودش نقشی نداشته است و دیگران در بوجود آوردنش سهیم بوده اند!!؟