صفحه شخصی رضا مهیاری   
 
نام و نام خانوادگی: رضا مهیاری
استان: تهران - شهرستان: تهران
رشته: کارشناسی عمران - پایه نظام مهندسی: ارشد
شغل:  مهندس ناظر
شماره نظام مهندسی:  103016044
تاریخ عضویت:  1389/03/13
 روزنوشت ها    
 

 یک داستان واقعی بخش عمومی

7

ماندن
===========
پرستار ، مرد با یونیفرم ارتشی با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیمار آورد وبه پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت: آقا پسر شما اینجاست
پرستار مجبور شد چندبار حرفش را تکرار کند تا بیمار چشمانش را باز کند


پیرمرد به سختی چشمانش را باز کرد و در حالیکه بخاطر حمله قلبی درد میکشید جوان یونیفرم پوشی که کنار چادر اکسیژن ایستاده بود را دید و دستش را بسوی او دراز کرد ودست زمخت اورا که در اثر سکته لمس شده بود در دست گرفت وگرمی محبت را در آن حس کرد
پرستار یک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنار تخت بنشیند تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حالیکه نور ملایمی ببه آنها میتابید ، دست پیرمرد را گرفته بود و جملاتی از عشق و استقامت برایش میگفت . پس از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند ولی او نپذیرفت



اون سرباز هیچ توجهی به رفت و آمد پرستار ، صداهای شبانه بیمارستان ، آه و ناله بیماران دیگر و صدای مخزن اکسیژن رسانی نداشن و در تمام مدت با آرامش صحبت میکرد و پیرمرد در حال مرگ بدون آنکه چیزی بگوید تنها دست پسرش را در تمام طول شب محکم گرفته بود





در آخر پیرمرد مرد و سرباز دست بیجان اورا رها کرد و رفت تا به پرستار بگوید.منتظر ماند تا او کارهایش را انجام دهد
وقتی پرستار آمد و دید پیرمرد مرده ، شروع کرد به سرباز تسلیت و دلداری دادن ولی سرباز حرف اورا قطع کرد و پرسید : این مرد که بود؟
پرستار با حیرت جواب داد : پدرتون
سرباز گفت : نه اون پدر من نیست ، من تا بحال اورا ندیده بودم


پرستار گفت : پس چرا وقتی من شما را پیش او بردم چیزی نگفتید ؟
سرباز گفت : میدونم اشتبا ه شده بود ولی اون مرد به پسرش نیاز داشت و پسرش اینجا نبود و وقتی دیدم او آنقدر مریض است که نمیتواند تشخیص دهد من پسرش نیستم و چقدر به وجود من نیاز دارد تصمیم گرفتم بمانم . در هر صورت من امشب آمده بودم اینجاتا آقای ویلیام گری را پیدا کنم .پسر ایشان امروز در عراق کشته شده و من مامور شدم تا این خبر را به ایشان بدهم. راستی اسم این پیرمرد چه بود؟


پرستار در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: آقای ویلیام گری


دفعه بعد زمانی که کسی به شما نیاز داشت فقط آنجا
باشید و بمانید

ما انسانهائی نیستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای روحی باشیم

بلکه روحهائی هستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای بشری هستیم
.

سه شنبه 28 دی 1389 ساعت 07:48  
 نظرات    
 
علی اخوان مهدوی 08:05 چهارشنبه 29 دی 1389
2
 علی اخوان مهدوی
جالب بود متشکرم.
علی پاک رو 08:59 شنبه 9 بهمن 1389
7
 علی پاک رو
"ما انسانهائی نیستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای روحی باشیم

بلکه روحهائی هستیم که در حال عبور از یک تجربه گذرای بشری هستیم "
این نوع نگرش به زندگی ، نوع زیستنمان را دگرگون می کند .
متشکرم