صفحه شخصی رضا مهیاری   
 
نام و نام خانوادگی: رضا مهیاری
استان: تهران - شهرستان: تهران
رشته: کارشناسی عمران - پایه نظام مهندسی: ارشد
شغل:  مهندس ناظر
شماره نظام مهندسی:  103016044
تاریخ عضویت:  1389/03/13
 روزنوشت ها    
 

 زنگ خنده بخش عمومی

15

بعضی وقتا وقتی یکی میگه «ببخشید اشتباه کردم» بهتره قبول کنید چون «خوب کردم اشتباه کردم» آپشن بعدیه که بهتون ارایه می ده !


باز کجا!؟؟؟؟؟؟؟................
.
.
سوالی که حتی اگه2سال خونه باشی و یهو بخوای از خونه خارج بشی حتمامی شنوی


بابام هروقت گوشیش زنگ می خوره به من میگه برو بیارش ....
یه جورایی با Rex احساس همزادپنداری می کنم ! :|


رفیقم پفک بهم تعارف کرد دوتا برداشتم گفت خب دیگه بسته ، برگشت دستش خورد به درخت نصفش ریخت تو جوب( کلید اسرار )

اینطوری که ایرانیا به هم کریسمس رو تبریک میگن ملت تو ناف لندن به هم تبریک نمیگن
چجوریاس ؟؟ کلاس داره تبریک گفتن کریسمس؟

توی تموم زندگیم فکر میکردم هوا مجانیه .... . . . . . . .
تا اینکه یه بسته چیپس خریدم ....


ﯾﮑﯽﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯾﺎﻡﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﻧﻢﻣﺰﻩ ﻗﻬﻮﻩ ﺗﺮﮎ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺑﺪﻡ
ﻻﻣﺼﺐﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﮐﻼﺳﻪ
ﻭﻟﯽﻓﻌﻼ” ﻓﻘﻂ ﻓﺮﻕﺷﯿﺮ ﮐﺎﮐﺎﺋﻮﺑﺎ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﻭ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ

داشتیم فیلم هندی میدیدیم
سلمان خان با یه کلاش یه گردان زرهی رونابود کرد !
گفتم بابا ایناخالی بندیـــه!
بابام برگشت گفت خالی بندی اینه که راننده سیگار میکشه ، تو بوی سیگار میـدی !
هیچی دیگه ضایع شدیم نشستیم ادامه فیلم رو نیگا کردیم

چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 10:55  
 نظرات    
 
امیر یاشار فیلا 16:45 چهارشنبه 25 بهمن 1391
5
 امیر یاشار فیلا

آقا من پارسال پول نداشتم ماشین بخرم،
رفتم بنگاه یه ماشین تمام‌چک خریدم که یه هفته بعد موعد چک بود.
هیچی دیگه ؛ رفتم ماشینو دادم به خود طرف، دومیلیون هم پول گرفتم.
.
.
.
من و این همه خوشبختی محاله !!!!

:-)
مهراز شهر 17:22 چهارشنبه 25 بهمن 1391
2
 مهراز شهر
زنده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد
سروش احمدی 20:00 چهارشنبه 25 بهمن 1391
3
 سروش احمدی
به طرف میگن اسم فردوسی چی بود؟
میگه میدون!
خخخ
دانیال سلیمانی 20:36 چهارشنبه 25 بهمن 1391
2
 دانیال سلیمانی
آقا خیلی بیست بود.....واقعا"عالی.....ممنون
مهسا افراسیابی 22:29 چهارشنبه 25 بهمن 1391
2
 مهسا  افراسیابی
خواب بودم دختر خالم رفته سروقت گوشی اسم خودشو به irancellتغییر داده روزو شب بهم smsمیده میگه مشترک گرامی روز جهانی معلولین ذهنی بر شما مبارک...















مهدی غفرانی 09:39 پنجشنبه 26 بهمن 1391
1
 مهدی غفرانی
خیلی ممنونم جناب مهندس
راشل زیبائی 11:08 پنجشنبه 26 بهمن 1391
0
 راشل زیبائی
خیلی جالب بود.ممنون از شما
رضا مهیاری 04:33 آدینه 27 بهمن 1391
1
 رضا مهیاری
خیلی متاسف شدم خانم افراسیابی

حالا مشکل شما چی هست؟ :)
مهسا افراسیابی 13:24 آدینه 27 بهمن 1391
4
 مهسا  افراسیابی
خیلی ممنون واقعا...
100% تاسف شما به خاطر همدردیه:-)
م افتخاری 11:10 شنبه 28 بهمن 1391
0
 م افتخاری
تفاوت مزه قهوه ملل جالب بود
سپاس
م افتخاری 11:12 شنبه 28 بهمن 1391
2
 م افتخاری
آقای مهندس فیلا:
تفاوت سانتافه که بیش از این حرفهاست
پارسال "شصت تا" بود و تا امروز صبح که از جلوی بنگاه رد میشدم "یکصدو شصت" ...
مائده علیشاهی 12:43 شنبه 28 بهمن 1391
0
 مائده علیشاهی
جناب مهیاری............. :)
رضا مهیاری 20:31 شنبه 28 بهمن 1391
0
 رضا مهیاری
خانم علیشاهی قابلی نداشت

توی پرانتز عرض کنم مطالب خیلی بیشتر بود ولی ظاهرا سانسور گشته است. نقطه سر خط
رضا مهیاری 20:34 شنبه 28 بهمن 1391
0
 رضا مهیاری
خانم افراسیابی نداشتیما

من معلول ذهنی نیستم چون کلا ذهن و مخ و این چیزا در وجود من رفتن مرخصی. چیزی وجود نداره که معلول باشه :))
رضا مهیاری 20:35 شنبه 28 بهمن 1391
2
 رضا مهیاری
قرار شده فیلای عزیز با سانتافه دریافتی از سایت سازه 90 یه عکس بندازه بذاره توی سایت همگی حالشو ببریم
مهسا افراسیابی 21:31 شنبه 28 بهمن 1391
0
 مهسا  افراسیابی
اختیار دارین...
شما بزرگوارید.
:-)
امیر یاشار فیلا 21:45 شنبه 28 بهمن 1391
1
 امیر یاشار فیلا

جل‌الخـــــالق !!!
مهندس جان، با این سانتافه‌های جدید می‌شه عکس انداخت !!؟
اون‌وقت لنزش کجاشه‌؟
چند مگاپیکسله؟
کجاشو باید فشار بدم تا صدای "چلیک"ش دربیاد؟
آخه نه که دفترچه‌ی راهنماش چینی بود، چیزی سر درنیاوردم ...

;-)
امیر یاشار فیلا 21:54 شنبه 28 بهمن 1391
1
 امیر یاشار فیلا

آقای مهندس افتخاری عزیز،
نمی‌شد این سؤال رو خصوصی ازم بپرسین !؟
حتماً باید توی انظار و فضاهای همگانی iiiwe می‌پرسیدین !؟

درسته ما مجردیم، ولی خب راحتِ راحت هم که نیستیم؛
از عصر که این کامنت شما اومده رو سایت، من بابت مابه‌التفاوتِ مبلغی که دریافت کردم، دارم بازجویی می‌شم و حساب پس می‌دم !

خدا رو خوش میاد آخه !!؟
م افتخاری 07:59 یکشنبه 29 بهمن 1391
1
 م افتخاری
آقای مهندس فیلا گرامی:
این نه از آن باب بود که شک به صحت گفتار شما کرده باشم (خدای نکرده) لیکن به سان آن خواننده هفته نامه " زارع شیکاگو" در نمایشنامه‌ای به همین نام فریاد "من دیوانه نیستم؟!!!!" همی برداشته بودم و به صحت آنچه میخواندم و موقعیتی که در آن قرار گرفته‌ام ، مشکوک شده بودم یعنی به طریقی دچار خود گم گشتگی حاد شده و دوباره یاد خواب اصحاب کهف افتاده بودم و نمیدانستم که خوابم یا بیدار؟
م افتخاری 08:05 یکشنبه 29 بهمن 1391
1
 م افتخاری
توضیح کامنت بالا از (http://www.ketablog.ir/blogs/blog.php?code=29:)
«زارع شیکاگو،» هجویه‌ای علیه روزنامه‌‌های زرد!


زارع شیکاگو«مارک توین» از مشهورترین نویسنده‌های تاریخ ادبیات ایالات متحده است. این نابغه‌ی همه‌کاره با نوشتن کتاب‌هایی هم‌چون «سرگذشت هکلبری فین،» «شاه‌زاده و گدا،» «زنده‌گی بر روی می‌سی‌سی‌پی،» و «ماجراهای تام سایر» نام‌اش را در تاریخ ادبیات جهان جاودانه ساخت و طرف‌داران پروپاقرصی برای خودش دست و پا کرد.
از توین کتاب‌های زیادی به فارسی ترجمه شده است. یکی از این کتاب‌ها نمایش‌نامه‌ی کوتاه «زارع شیکاگو»ست که نشر «سپهر،» پیش از انقلاب، با ترجمه‌ی زنده‌نام «کریم کشاورز،» منتشر کرد. چاپ دوم این کتاب در سال ۱۳۵۲ به بازار آمد. از آن تاریخ تاکنون، متاسفانه، «زارع شیکاگو» تجدید چاپ نشده است و سال‌هاست که کتابی نایاب به شمار می‌آید.
روی جلد کتاب «زارع شیکاگو» این عبارت نوشته شده: «اقتباس از مارک تواین، توسط گابریل تیموری.» در منابع فارسی هم از این اثر در کارنامه‌ی مارک توین نام برده شده، اما ـ از شما چه پنهان!ـ من هر چه در سایت‌های خارجی جست‌وجو کردم، نامی از «زارع شیکاگو» ـ چه با هم‌این اسم، و چه با اسم دیگرش: «چه‌گونه ناشر یک روزنامه‌ی کشاورزی شدم» ـ در فهرست نوشته‌های مارک توین نیافتم. احتمال می‌دهم که «گابریل تیموری» این نمایش‌نامه را بر اساس یکی از فکاهی‌های توین نوشته باشد، اما نمی‌دانم این فکاهی در کدام‌یک از کتاب‌های توین، یا کدام نشریه، به چاپ رسیده است. اگر کسی اطلاع دقیق‌تری در این‌باره دارد، سپاس‌گزار خواهم بود، چون‌آن‌چه نقص دانسته‌های من را هم برطرف کند.
باری، «زارع شیکاگو» نمایش‌نامه‌ای‌ست در دو پرده و هجده سن کوتاه. کاراکترهای محدودی هم دارد: مدیر، جسی، بوب، آرتور، سام، و دو مرد.
مدیر روزنامه‌ی «زارع شیکاگو،» که از کار بیست‌ساله‌اش خسته شده است، قصد دارد برای نشریه‌اش سردبیری استخدام کند تا خود فرصتی برای استراحت داشته باشد. ابتدا آرتور به دفتر روزنامه می‌آید و تقاضای کار می‌کند. او تحصیل‌کرده‌ی رشته‌ی کشاورزی‌ست و متخصص این‌کار. با این حال، به علت این‌که از برخی مطالب روزنامه ایراد می‌گیرد و ضعف‌های آن را به مدیر گوش‌زد می‌کند، رد می‌شود. او که به پول احتیاج دارد می‌پذیرد به‌عنوان مستخدم در اداره‌ی روزنامه مشغول به کار شود و مدیر با خواسته‌ی او موافقت می‌کند. سپس، سام ـ که شیادی چاپلوس و بی‌نهایت زرنگ - است نزد آقای مدیر می‌آید. این مرد جوان، که اندک سررشته‌ای از کشاورزی و روزنامه‌نگاری ندارد، با تملق و چرب‌زبانی مدیر را متقاعد می‌کند که با حقوقی بسیار بالا او را استخدام کند. در عوض، قول می‌دهد به‌زودی تیراژ روزنامه را بسیار افزایش دهد. توافق حاصل می‌شود و مدیر به مرخصی می‌رود. سام سرتاسر روزنامه‌ی کشاورزی «زارع شیکاگو» را با مزخرفات و دستورالعمل‌های مسخره پر می‌کند و روزنامه را به چاپ‌خانه می‌فرستد. دیری نمی‌گذرد که خبر می‌رسد «زارع شیکاگو» شهر را به هم ریخته و هزاران نسخه از آن به فروش رفته است. این در حالی‌ست که پیش از آن این روزنامه‌ی تخصصی خریداران و آبونه‌های محدودی داشته است.
مدیر تعطیلات‌اش را نیمه‌کاره رها می‌کند و به شهر بازمی‌گردد. در دفتر روزنامه، به سراغ سام می‌رود و او را به علت این‌که روزنامه‌ی وزین «زارع شیکاگو» را به «روزنامه‌ای پر از جفنگ» و «یک روزنامه‌ی احمق‌ها» بدل ساخته بازخواست می‌کند و متهم‌اش می‌کند که چیزی از روزنامه‌نگاری نمی‌فهمد. جواب سام دندان‌شکن، و با واقعیتی تلخ هم‌راه، است: «که به شما گفته روزنامه‌نویسی علم و اطلاع لازم دارد؟ راجع به اوضاع مالی و بانک‌داری که مقاله می‌نویسد؟ کسانی ‌که یک قاز ندارند. ره‌بر مبارزه با مشروبات الکلی کیست؟ بد مست‌ها. راجع به مسائل نظامی چه کسی اظهار نظر می‌کند؟ آدم‌های چلاق و بی دست و پایی که هرگز پا توی یک سربازخانه نگذاشته‌اند. روزنامه‌های کشاورزی را که اداره می‌کند؟ احمق‌هایی که ...»
مشاجره ادامه دارد تا این‌که سام شاه‌بیت نمایش‌نامه را رو می‌کند:
«روزنامه‌ی مخصوص احمق‌ها خواننده زیاد دارد و هر قدر احمقانه‌تر باشد، خواننده‌گان بیش‌تر خواهد داشت. اگر کسی بخواهد در نوشتن روزنامه عقل سلیم و هوش و حسن سلیقه و نکته‌سنجی را به‌ کار برد، ورشکسته‌گی عاجل نصیب‌اش خواهد شد. یک خرده به اطراف خود نگاه کنید. ببینید روزنامه‌نویس‌ها چه می‌کنند؟ جز این است که با کمال وقاحت، ابلهی، و لئامت تمام غرایز پست و صفات بد بشری را مورد استفاده قرار می‌دهند؟ پرسش‌نامه‌های ابلهانه درج می‌کنند، مسابقه‌های احمقانه می‌گذارند، داستان‌های ناشیانه و بی‌موضوع می‌نویسند. سر موفقیت‌شان هم در هم‌این است...»
این پاراگراف چکیده‌ی تمام آن چیزی‌ست که نمایش‌نامه سعی در بیان‌اش دارد.
«زارع شیکاگو» از طنزی ناب برخوردار است و، با همه‌ی کوتاهی‌اش، نوشته‌ای‌ست خواندنی و دوست‌داشتنی. امیدوارم، به زودی، یا ناشری آن را تجدید چاپ کند و یا مترجمی آستین بالا بزند و ترجمه‌ی مجددی از آن انجام دهد تا همه بتوانند این نمایش‌نامه‌ی جذاب اما نایاب را مطالعه کنند.


::: یادداشت بعدی کتابلاگ: معرفی «شش قطعه‌ی آسان» نوشته‌ی «ریچارد فاینمن.»


feedلطفن، مشترک فید کتابلاگ شوید تا آسان و همیشه مطالب را بخوانید.
http://www.ketablog.ir/xml/blogs.xml.php

معرفی کتاب (فرهنگ، هنر، و ادبیات انگلیسی)
تعداد مشاهده: ۲۳۸۵ - دیدگاه‌:
امیر یاشار فیلا 13:21 یکشنبه 29 بهمن 1391
0
 امیر یاشار فیلا

خدا نکند هیچگاه دچار خودگم‌گشتی حاد بشوید جناب مهندس افتخاری.
بخت با من یار بود که اختیاراتِ بازجوی من به دلیل مجرد بودنم، کمی محدود شده بود؛ وگرنه ناگزیر می‌شدم دیشب را همچون فرهاد و داوود برره در راه‌پله و درون کیسه‌خواب به صبح برسانم.

:-)

ممنون بابت نقل معرفی «زارع شیکاگو»؛ بهره بردم.